بهترین دوستان و بزرگترین دشمن
این دومین خاطره از یک روز مدرسه در سال ۹۵ و ۹۶ است.
بحث آن روز کلاسمان، نمیدانم چه شد که به سمت بهترین دوستان و بزرگترین دشمن انسان رفت.
هر چند، کلاسمان، کلاس فناوری بود اما همانطور که در پست قبل هم گفتم، من زیاد آدمی که پایبند به سر فصل یا موضوع کلاس باشد نبودم.
در حقیقت، من موضوع بحث، در کلاس را مشخص نمی کردم. حتی تا لحظه رو در رویی با بچه ها به آن فکر هم نمی کردم.
کتاب یا برنامه کلاسی هم، باعث نمی شد که من بدانم چه میخواهم بیان کنم.
اول سر کلاس میرفتم بعد از کمی گفتگو با بچه ها موضوع کلاسمان مشخص میشد.
در حقیقت بچه ها و نیاز بچه ها در آن روز مشخص می کرد که چه بگویم و چه صحبت کنیم
در آن روز صحبت ما به سمت بهترین دوستان و بزرگترین دشمن انسان رفت.
دانش آموزان زیادی بلند شدند و نظر خود را بیان کردند
هر کسی از کسی یا چیزی نام می برد
یکی می گفت: بهترین دوست انسان خداست و بزرگترین دشمن شیطان
دیگری می گفت: مادر بهترین دوست انسان است بزرگترین دشمن آمریکا است
آن دیگری می گفت بهترین دوست من همسایه مان است و دشمنی ندارم
نیم ساعتی بحث کلاس به همین شکل گذشت و تقریبا بیشتر از نصف کلاس در این گفتگو شرکت کردند.
اما طبق معمول همیشه افرادی هم هستند، که اصلا صحبت نمی کنند.
هر طوری بود، نظر آنها را هم جویا شدم. آنها نیز، به چیز هایی، شبیه دیگر بچه ها اشاره کردند
حتی بعضی به اسباب بازیها و حیوانات خانگی که در خانه داشتند اشاره کردند.
راستی پاسخ شما چیست؟ شما چه نظری دارید؟
می دانم شما نیز حتما به کسی یا کسانی و یا چیز یا چیزهایی اشاره خواهید کرد.
شایدم درست، منظور من را بیان کنید.
اجازه دهید ادامه این پست را در روزی دیگر بیان کنم تا زیاد این صحبت طولانی نشود اما خوشحال میشوم اگر شما نیز در این بحث کلاسی ما شرکت کنید و نظر خود را بیان کنید.
محتاج نظرات شما هستم
معلم دیروز و شاگرد امروز شما: ابراهیم خوشقدم