اشخاص و بزرگان
اروین د. یالوم
اروین د. یالوم
ویکتور فرانکل
از آنجا که کوتاه بودن پست ها یکی از ویژگی های این وبلاگ است من در این پست بنا را بر این می گذارم که شما کاملا با دو ضمیر انسان ( خودآگاه و ناخودآگاه )آشنا هستید پس به توضیح آنها نمی پردازم و درست سر اصل مطلب می روم.
این پست در ادامه پست قبلی است. اما از آنجا ساخت باور و ساخت روحیه دو تا از کارهایی است که ضمیر ناخوداگاه در انسان انجام میدهد پس لازم است که در این پست به چگونگی کار با ضمیر ناخودآگاه پرداخته و روش کنترل و مدیریت بهینه آن را فرا گیریم.
ضمیر ناخودآگاه منشاء سرچشمه زندگی می باشد و توانایی آن نامحدود است اما این توانایی بدست خود آن قابل استفاده نیست.دکتر آزمندیان نویسنده کتاب تکنولوژی فکر برای درک بهتر ما از دو ضمیر انسان تشبیه ای این چنین دارند.
ایشان در مثالی ضمیر ناخودآگاه و ضمیر خودآگاه را در یک کشتی مقایسه کرده اند و در این کشتی ضمیر خودآگاه پست فرماندهی کشتی بوده و ضمیر ناخودآگاه پست اجرایی و قدرت یا همان موتور خانه کشتی در طبقه زیرین کشتی می باشد.
ایشان با این مثال، به درستی هم توانسته رابطه این دو را از نظر توانایی و قدرت و هم از نظر رویت به ما بفهماند.
همانطور که همه می دانیم پست فرماندهی در کشتی قابل دیدن و تقریبا در بلند ترین قسمت کشتی است اما موتور خانه یا افرادی که در آن کار می کنند در طبقه زیرین کشتی بوده و فقط ما اثر کار آنها را مشاهده می کنیم. کشتی قدرت خود را از جایی می گیرد که قابل رویت نیست اما این دلیل بر نادیده گرفتن آن نمی تواند باشد. در جایی دیگر باز برای فهم بهتر دو تشبیه زیبایی دیگر از ضمیر ناخودآگاه دارد در تشبیه اول آن را کودکی خردسال در نظر می گیرد که یک دستش در دست انسان و در دست دیگرش یک بمب اتم دارد و در تشبیه دوم ایشان ضمیر ناخودآگاه را دفتر نمایندگی قدرت خداوند می داند.
با توجه به تشبیه هایی که از ضمیر ناخودآگاه دیدیم دو چیز برای ما مشخص میشود (1- ساده لوح و پاک بودن ضمیر ناخودآگاه 2- قدرت نا محدود او )
این دو ویژگی آن بزرگترین هدیه به ما است اگر بتوانیم آن را درک کرده و قدرت تربیت این طفل معصوم و ساده لوح و در عین حال توانمند را بدست بیاوریم. البته این کار سختی نیست فقط نیاز به تمرین و خود مراقبتی دارد. ما می دانیم که رفتار مان را به عنوان بزرگتر باید در برابر بچه ها کنترل و مراقبت کنیم نباید هر حرف و هر عملی را در انظار آنها انجام دهیم همین عمل باید برای ضمیر ناخودآگاه هم باشد. که در قالب هفت اصل در زیر بیان میشود که اگر این اصول درست انجام شود می توانیم اصیل زندگی کردن را که غایت انسان است را بدست آوریم و در زمین خدایی کنیم.
اصول مدیریت کردن ضمیر ناخودآگاه
اصل اول: کیفیت اطلاعات (عوامل محیط )
نکته اول: هر آنچه که در محیط اتفاق می افتد یک نسخه از آن به ضمیر ناخودآگاه میرسد.
نکته دوم: اطلاعات توسط ضمیر خودآگاه به ثانیه ضبط میشود اما در ناخودآگاه فریم فریم انجام میشود ( هر ثانیه 24 فریم می باشد )
اصل دوم: اصل تمرکز و توجه ( تمرکز به صورت فیزیکی - تمرکز بصورت ذهنی )
نکته: هر آنچه را که از ذهن تو بگذرد ضمیر ناخودآگاه دستور تصور کرده و درخواست می پندارد حتی توجه تو به چیزی را
اصل سوم: اصل سوال
نکته اول: ضمیر ناخودآگاه آنچه را که با سوال در تو پیدا می کند جزء باورهای تو میسازد
نکته دوم: کیفیت زندگی تو را نوع سوالاتی تعیین می کند که تو از خودت می پرسی ( چگونه بجای چرا)
اصل چهارم: اصل جملات تاکیدی مثبت:
در صحبت های روزمره خود از جملات تاکیدی مثبت استفاده کنید
مثل: من زیبا هستم یا من در دنیایی از آرامش زندگی می کنم
توجه: همانطور که در بالا آمد ضمیر ناخودآگاه ساده لوح و آماده دستور است او طبق اصول بالا فرق حال خوب حال بد یا سوال را نمی فهمد حال خوب یعنی درخواست خوب داشتن و حال بد یعنی درخواست بد داشتن او دستور شما را اینطور می فهمد پس حواستان باشد که چه از او میخواهید نگذارید ناآگاه چیزی از او بخواهید که خواسته اصلی شما نیست. شاید خوشتان نیاید ولی در کل او بیشعور است فقط آماده خدمت است و دستور را از زبان نمی گیرد دستور برای او از حواس شش گانه صادر میشود ( حواس 5 گانه بعلاوه ذهن شما )
اصل پنجم: اصل واژه ها
هر واژه یک سیگنال است برای ضمیر ناخودآگاه. فقط شرطش دو چیز است ( 1- سیگنال مثبت باشد. 2- سیگنال با احساس احساس احساس باشد )
مثلا: بجای من آرام هستم بگو ای خدای رحمان چگونه است که تو اراده کرده ای که من یک انسان بسیار آرام باشم
نکته: آنکه شاهد است حاکم است ( ضمیر ناخودآگاه هم شاهد هم حاکم و انجام دهنده امورات تو است )
اصل ششم: اصل تفسیر سازی ذهنی:
انتقال اطلاعات بصورت فیلم به ضمیر ناخودآگاه هر چه فیلم شما بهتر باشد تاثیر آن بر مخاطب شما و اثر پذیری در او ( ضمیر ناخودآگاه ) بیشتر خواهد بود ( این را در بچه ها زمانیکه فیلم جنگی می بیند دیده اید که بعد از فیلم چکار می کنند انگار دیدن فیلم دستوری به تکرار توسط آنها است انگار فیلم را می بینند که بعد از آن آن را اجرا کنند پس دقت کنید که فیلم شما همان هیجان را ایجاد کند حواستان باشد که بیننده یک بچه با توانایی بالا و حافظه قوی است فقط بیشعور و ساده لوح است. )
مثلا: وقتی غذا میخوری میتوانی با آن صحبت کنی و طوری رفتار کنی که انتظار داری غذا برایت باشد. ای غذای خوشمزه که لذت خوردنت مرا به شعف می آورد و با خوردنت احساس لذت در من دو چندان میشود در هنگام قورت دادنت چه داری که با رسیدن تو به معده من انگار آب بر آتش هستی نیرویی عجیب در من ظاهر میشود که هر چه درد در بدنم به انرژی تبدیل میگردد و انگار که من از اول عمرم سرشار از انرژی بوده ام آیا انرژی های من از تو بوده است من سپاسگزار اثرت هستم مرا همیشه سرشار انرژی خودت گردان و لذتت را در من همیشگی کن
اصل هفتم: اصل خود هوشیاری یا خود بیداری یا اشراف لحظه به لحظه بر خود
نکته: این اصل مهم ترین اصل برنامه ریزی ضمیر ناخودآگاه است بدون این اصل دیگر اصل ها کاربردی ندارند یا اثرشان کم رنگ خواهد بود در حقیقت این اصل است که باعث میشود شما بتوانید در انجام اصول قبل تر موفق باشید اشراف لحظه به لحظه بر خود این را بسیار جدی گرفته و تمرین کنید و همانطور که قبلا گفته شد مراقب صد در صد گفتار، پندار، و رفتار خود در برابر این بچه باشید تا اصول تربیتی شما در آن صد در صد باشد و میوه آن فرزند صالح برایتان گردد.
توجه کردن و بی توجه بودن به این اصل انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند 1- انسان های باری به هر جهت 2- انسان هایی که سؤال زندگیشان ( چگونه ) است مثلا: چگونه میتوانم زندگیم را عالیتر کنم.
توجه: از خود انتظار بیش از حد نداشته باشید فقط عظم خود را بر این بگذارید که به این سو حرکت کنید و تمرین همیشگی را داشته باشد. تمرین تمرین تمرین.....
ره رو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود ره رو آن است که آهسته و پیوسته رود (یک مقدار تغییر حتی نامحسوس از یک تغییر بزرگ محسوس موثر تر خواهد بود) اثر مرکب
موفق باشید
در این پست قصد داریم بالهای اندیشه خود را بسازیم اما این بدین معنا نیست که این کاری بسیار راحت است نه. اتفاقا، بسیار مشکل و نیازمند اشراف لحظه به لحظه بر خود است و این یکی از اصل هایی است که انسان باید همیشه برای مراقبت از خود داشته باشد.
آیا این بدان معناست که انسان محدود است؟ یعنی ما محدود به دنیا آمده ایم؟ یعنی ما خالق دنیای خود نیستیم؟ یعنی ما مختار و دارای اختیار نیستیم؟
اگر اینطور فکر کنیم، احتمالا درک درستی از دنیای خود نداریم. ما دنیای خود را قائم به دنیای دیگران می دانیم یا کوچکتر از دنیای دیگران در صورتیکه اینطور نیست. هر کس دنیایی به وسعت بی نهایت دارد.
دنیای هر کس از خود او شروع میشود اما انتهایش بی نهایت است. انسان نقطه پرگار این دنیاست اگر دنیا جمع شود میشود انسان و اگر باز شود میشود بی نهایت.
پس انسان نه محدود است و نه اسیر او کاملا آزاد است و مختار. شاید با نیروهایی در اطرافش احاطه شده باشد، اما این برای آن نیست که اختیار را از او بگیرد. اتفاقا اینها یعنی اختیار یعنی تو انتخاب می کنی که چگونه با آنها روبرو شوی.
این همان سختی است که بیان کردم. این همان اشراف است که گفتم. بینهایت، بی نهایت است و ماهم در بینهایتیم. پس با بودن این نیروها ما محدود نمیشویم. آنها نیروها نیز دارای بی نهایت هستند .مجموعه ای از بینهایت ها در بی نهایت. آیا این ممکن نیست؟
خوب حال فرض کردیم که ما بی نهایت هستیم و آن را هم قبول کردیم پس چرا این حس را در خود نداریم و نمی توانیم آن را باور کنیم؟ چرا نمی توانیم خود را تا بینهایت گسترش دهیم؟
این به رشد ما بستگی دارد. ما پرنده ایم اما برای پریدن نیاز به رسیدن، نیاز به بلوغ، نیاز به معرفت، نیاز به شناخت و نیاز به آموزش داریم.
اما کدام آموزش؟ آموزش در مسیر زندگی.
یعنی، زندگی در زندگی. یعنی تمرین زندگی. یعنی همان بازی زندگی. چیزی که به اشتباه بنام آموزش و پرورش از ما گرفته میشود. آموزش و پرورشی که ما را میخواهد به هدف مطیع بودن و برای دیگران زندگی کردن تربیت کند. آموزش و پرورشی که فردیت را از ما می گیرد تا اطاعت را به ما بدهد. آموزش و پرورشی که آزادی ما را به بردگی می کشاند.
اما این تمام ماجرا نیست نقص آموزش و پرورش تنها موجب این اسارت و بندگی انسان نیست عوامل زیاد دیگری هم هستند. مثلا عامل دیگر انتخاب راه است.
ما در زندگی دو راه داریم راه آسان و راه درست. انتخاب راه آسان معلوم نیست که ما را به مقصود اصلی و اصالت رهنمون کند اما آسان است و همین آسانی بزرگترین مانع است که ما راه درست را نبینیم و در پیچ و خم راه آسان گیر بیفتیم. حلاوتی دارد این راه آسان. در این راه گاهی بدو بدو می کنیم و این بسیار خوشایند است. اما هر چه در نگاه است سراب خواهد بود.
در عجب از ما انسان ها، که خیلی اوقات به شناخت سراب واقف میشویم اما گریزی از انتخاب نداریم باز هم انتخابمان همان راه است راه آسان، انگار اعتیادش مزمن و مانند زندانی شیرین که به آن خو گرفته ایم است انگار ما در بند باور خانه بودن زندان شده ایم انگار دیگر مختار بدنیا نیامده ایم. ما اسیر زندان و زندان بان خوب شده ایم.
راه درست از نامش پیداست که چیست. این راه دیگر ما را تضمین راحتی نیست. هر چند که نتیجه انتخاب آن هم به خوشایندی میرسد به مسرت و شادابی.
ولی در آن خون هم هست، زجر هست و رنج در آن آسانی هم هست اما این آسانی دیگر راه آسان نیست بلکه نتیجه انتخاب درست است آن یک نتیجه و اثر است یک میوه شیرین.
این مقدمه را برای کسانی گفتم که زندگی را در آسان بودن و راحتی می بینند و دوست دارند که میوه درخت در جلو پیشانی آنها و آماده بلعیدن باشد و گمانشان این است که اینطور زندگی بسیار شیرین است.
در حالیکه اگر در خود و پیرامون خود تفکر کنند زیادی می بینند نعمت هایی که بی دریغ داشته اند و رضایت را در آنها تضمین نکرده است. آسانی زندگی درست مانند حظ نوشیدن چای تازه دم در قله کوه است که تسکین است نه درمان، ظاهر است نه باطن موقت است نه دائم.
حال در ادامه برای کسانی که میخواهند اندیشه زیبا خلق کنند را همراه میشویم و در جریان مصاحبت شیرین با آنها چندین اصل تاثیر گذار بر تولید اندیشه زیبا را بیان خواهیم کرد.
ادامه دارد...
آدمی را چه می شود هنوز از زمان نوشتن پست (( تفاوت شما را بالا و پایین نمی کند )) دو ماه بیشتر نگذشته اما انگار من کسی دیگر شده ام. در آن زمان چنان مصر به نوشتن بودم، که فکر می کردم شاید در کمتر از یک ماه تعداد پست هایم در هر روز به چند پست برسد. این را از این جهت نمی گویم که تعداد پست نوشتن برایم مهم است نه بلکه از این جهت که حسی داشتم که احساس می کردم درونم پر از ناگفته ها است که اگر بخواهم به قلم بیاورم فشار آنها باعث می شود که به یک پست در هفته قناعت نکنم.
اما امروز می بینم چند هفته از آخرین پستی که نوشتم گذشته آن هم پستی که سریالی بوده و ادامه دارد در آخر آن شما را به دنبال کردن دعوت می کند. وای بر من اما کدام من؟ من دو ماه پیش یا من امروز؟ به دو ماه پیش که نگاه می کنم انسانی با کلی انرژی و برنامه برای آینده بودم دو ماه پیش سیلی از مطالبی که برای نوشتن نوبت نمی گرفتن مرا آوار شده بود طوری که استرس سرعت نوشتنم مرا آزار میداد چرا که نهیب آنها در پشت قلمم بسیار بود. اما کو آن نهیب کو آن آوار چرا دیگر غباری هم بر من نیست. چرا سنگینی احساس نمی کنم. چرا اینقدر سبک شده ام.
وای چه شگفت انگیز! در عین ناباوری الان متوجه شدم که رویایم تحقق یافته من به رویایم رسیدم خالی شدن. این درست رویای چهار دهه زندگی من بوده است من که همیشه و در همه حال در سیل و آوار بودم سیلی ویران گر از سوالات ذهنی که میخواستم از شر آنها خلاص شوم اما نمی شد حتی شب که باید میخوابیدم بیشتر به سراغم می آمدند همین باعث بود که من خواب نداشته باشم و یک ساعت خواب سنگین دیگران مرا بزرگترین آرزو شود. من به آرزویم رسیده ام من دیگر خالی شده ام خالی خالی حتی حالا با فکر کردن هم فکر به سراغم نمی آید.
پس باید این پیروزی را جشن بگیرم باید با صدای بلند هورا بکشم اما چرا نمی کشم چرا لب تاپم را از خوشحالی مانند آبی به هوا پرتاپ نمی کنم. حتی به اندازه یک بستنی که مهمانت می کنند هم خوشحال این تحقق نیستم نکند چهار دهه عمرم را به دنبال سراب بودم و فکر می کردم آب است اگر اینطور باشد که عمرم را تباه کردم مگر انسان چند بار زندگی می کند که چهار دهه آن به یک سراب تمام شود.
آیا من تمام شده ام یعنی من آرزویم تمام شدن خودم بوده است؟ یعنی راحتی یک آرزو نمی تواند باشد پس چرا اینقدر به دنبال آن هستیم چرا سخت جان می کنیم تا اسباب راحتی خود و خانواده خود را فراهم کنیم.
راستی این را نمیدانم بگویم یا نگویم من برای اینکه در این چهار دهه عمرم خالی شوم ولش کن گفتن این ها هم خودم را و هم شما را نسبت به من احساس ناجور میدهد آخر مطالعه آن هم بعضی روزها همه روز و بعضی روزها حدود 16 ساعت برای خالی شدن خنده دار و ترحم انگیز است.
چرا که خیر سرم قرار است در ادامه برایتان جوهر اندیشه بسازم آن هم با روحیه فعلا حلال خودم سفت شده و جریان ندارد و باورم در آن به گل نشسته دانه دانه میزند رقت آن جوری نیست که روان بنویسد و بر لوح شما نشیند پس تا فرصتی که ریکاوری کنم و یک همزن برای آن پیدا کنم خدا حافظ.