بهترین دوستان و بزرگترین دشمن ۲

ابراهیم خوشقدم ابراهیم خوشقدم ابراهیم خوشقدم · 1400/04/14 15:05 · خواندن 4 دقیقه

دیروز که پست بهترین دوستان  و بزرگترین دشمن انسان را گذاشتم، از همان دوستی که باعث شد، من بعد از ناامید شدن از کار وبلاگ نوشتن، آن هم در ابتدای این کار، یعنی بعد از گذاشتن فقط یک پست، این کار را ترک کنم خواستم منت بگذارد و بدون ملاحظه با نگاهی منتقدانه پستم را بخواند و نظر خود را بیان کند.

ایشان نیز با مهربانی این کار را کرده بودند که از ایشان سپاسگزار هستم.

ایشان نه تنها نظر خود را گفته بودند بلکه لطف کرده و در بحث ما نیز شرکت کرده و به سوال کلاسی ما که موضوع پست قبل بود پاسخ داده بودند.

پاسخ ایشان برایم بسیار جالب بود چرا که من در پست قبل به کس یا کسانی و یا چیز و چیزهایی اشاره کردم اما فکر نمی کردم کسی بیاید و خارج از کس یا چیزی صحبت کند.

واقعا که نوشتن در جایی و به اشتراک گذاشتن چه لطفی داشته که من خبر نداشتم و از آن عمری غفلت کردم 

من تا اولین پستم در این وبلاگ فقط سراسر عمرم را مطالعه کرده بودم اما فقط مطالعه و هیچ ننوشته بودم

البته بعضی مواقع نوشته بودم اما تنها برای خودم و در حقیقت تنها کسی که آن را می خواند خودم بودم و تنها منتقد خودم باز خودم بودم

اما این بار که یک نفر نوشته مرا دید و نقد کرد تمام فکرم را دگرگون کرد حس کردم میشود جور دیگر دید و جور دیگر خواند و جور دیگر فکر کرد.

حال کمی معنای حرف بزرگان را درک کردم و فهمیدم که چرا اینقدر توصیه به نوشتن می کنند

البته در این پست بنا ندارم فقط همش از تعجبم برایتان بگویم فقط به این خواستم اشاره ای کنم که بدانید، سپاسگزار استادی شما هستم به حق که نظر شما، نیاز دیروز و بشدت، نیاز بیشتر امروز من است.

اما آنچه که من در کلاس درس انتظار داشتم که بچه ها بیان کنند در پاسخ به بهترین دوستان و بزرگترین دشمن انسان.

البته قبل از بیان پاسخ به شما در همین جا بیان کنم که این فقط فکر من است و هیچ جایگاه علمی یا وحی منزل نیست و ممکن است کاملا غلط باشد.

بیان آن فقط بیان یک خاطره و اعتقاد است 

اما شاید بگوئید چقدر خود خواه که اعتقاد خود را در جمع بیان می کند، شایدم نه. اما این فقط اعتقاد من است و من در زندگی خود، یاد گرفتم که فقط به خاطر احترام به خودم اعتقادم را بیان کنم. و باز به خاطر خودم یاد گرفتم که، برای اعتقادم با کسی نجنگم فقط به آن عمل کنم.

اما پاسخم در آن سال این بود:

نیاز، اولین و بزرگترین دوست شماست که هر چه شیرینی است، نصیبتان می کند و طعم واقعی هر چیز را مدیون داشتن آن هستید. 

دومین دوست شما شکست است. شکست هایی، که در طول زندگی، به سمت شما مثل یک تیر، پرتاپ میشوند و آن وقت که شما آنها را می پذیرید و به عنوان دوست قبولشان می کنید در زیر پای شما پله میشوند و بالا یتان می بردند.

هر شکست یک پله بالاتر 

اما سومین دوست شما دشمن است. آره دشمن! چرا تعجب می کنید؟ آیا دشمن نمی تواند دوست شود؟ کافیست به آمادگی کشورها در برابر دشمن نگاه کنید آنگاه می بینید که وجودش به شما هر لحظه آمادگی میدهد.

اما دشمن واقعی شما. این دشمن در پشت مرزهای کشور شما نیست، آن با شما و در شماست فقط کافیست آن را ببینید.

 کافیست که به آن آگاه باشید. ِآن وقت است، که بر آن، شاید بعد از پذیرفتن آن و نقشه کشیدن برای آن، غالب شوید.

درست فهمیدید، ترس تنها دشمن شماست. ترس ترس ترس

یادتان باشد انسان با ترس به دنیا نیامده ولی هر انسان سرشار از ترس است

فکر می کنم انسان که متولد میشود فقط دو ترس ذاتی بهمراه دارد و بقیه آنها اکتسابی هستند 

من این پاسخ را در آن سال به بچه ها بیان کردم و الان نیز به آن معتقدم. اما این دوستمان هم با جوری دیگر دیدن به دوستانی غیر آنچه که من فکر می کردم اشاره کردند که آنها جالب بودند

ایشان بزرگترین دشمن را خودش و دلش معرفی کرد و برای بهترین وبزرگترین دوستان اشاره به تصمیم های درست که در زندگی گرفته بود، کار و تلاش، سفر به جاهایی دور برای کسب تجربه، همسر و همچنین در آخر به عقل خود به عنوان بزرگترین دوست اشاره کرده بود.

ممنون میشم با نظرات بزرگوارانه خود شاگرد خودتان را راهنمایی کنید

معلم دیروز و شاگرد امروز شما: ابراهیم خوشقدم

درود بر شما